رزینفرهنگ مترادف و متضاد۱. آرام، بارزانت، باوقار، سنگین، متین، موقر، وزین ۲. بردبار، حلیم، شکیبا، صابر، صبور ۳. گرانمایه
رزینلغتنامه دهخدارزین . [رَ ] (اِخ ) ابن مالک بن سلمةبن حارث ... محاربی . ابن کلبی و طبری و دارقطنی گفته اند که او را از طرف حضرت رسالتی بوده است . رجوع به الاصابة ج 1 قسم اول ش
کرزینلغتنامه دهخداکرزین . [ ک َ ] (اِخ ) قلعه ای است . (منتهی الارب ). قلعه ای است از نواحی حلب بین نهر جوز و بیرة. (از معجم البلدان ).
کرزینلغتنامه دهخداکرزین . [ ک ِ ] (ع اِ) تبر یا تبر بزرگ و ابن سیده گوید: تبری که یک سر دارد. ج ، کرازین .(از اقرب الموارد). و رجوع به کرزن و کرازین شود.
گرزینلغتنامه دهخداگرزین . [ گ ِ ] (اِ) تاج کیانی را گویند و آن را مرصع ساخته از بالای تخت محاذی سر ایشان با زنجیر طلا آویخته بوده اند. (برهان ) (آنندراج ). گرزن . (جهانگیری ). رج
گورزینلغتنامه دهخداگورزین . [ گ ِ وَ ] (اِخ ) دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس واقع در 73000 گزی باختر قشم و 1000 گزی جنوب راه مالرو باسعیدوبه قشم . جلگه و گرمسیر مالاریایی است