رشقلغتنامه دهخدارشق . [ رَ ش َ ] (ع اِ) کمان خوش قامت زودتیراندازنده ، و در تعجب گویند: ما ارشق القوس ؛ یعنی چه خوش قامت است کمان . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). کمان خوش قامت
رشقلغتنامه دهخدارشق . [ رَ ] (ع مص ) تیر انداختن و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تیرباران کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). انداختن تیر را. (ناظم الا
رشقلغتنامه دهخدارشق . [ رِ ] (ع اِمص ) تیراندازی و هرچه بر آن گرو کنند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). اسم است از رَشْق بمعنی تیراندازی . (از اقرب الموارد). || (ا
رشقلغتنامه دهخدارشق .[ رَ ] (ع اِ) بانگ قلم . (منتهی الارب ). آواز قلم هنگام نوشتن . (ناظم الاطباء). آواز قلم ، گویند: شنیدم رشق قلم او را؛ یعنی آواز آنرا. (از اقرب الموارد).
رشقفرهنگ انتشارات معین(رَ شْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) تیرانداختن . 2 - (اِمص .)تیراندازی کردن . 3 - (اِ.)آواز کلک .
وَرگویش بختیاری1. عرض vares do metra>:عرضش دو متر است> ؛ 2. نزد، پیش. čâi-ne bel var-e u>:چاى را پیش او بگذار> .