عرطلغتنامه دهخداعرط. [ ع َ ] (ع مص ) خوردن ناقه درخت را چندانکه ریخته شود دندان او.(از منتهی الارب ). عرطت الناقة الشجر؛ آن ماده شتر درخت را خورد تا آنکه دندان او از بین رفت .
عرطوجلغتنامه دهخداعرطوج . [ ع ُ ] (اِخ ) نام پادشاهی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ملکی است از ملوک . (از تاج العروس ).
عرطویللغتنامه دهخداعرطویل . [ ع َ طَ ] (ع ص ) نیکوجوانی خوش قد. (منتهی الارب ). نیکوئی جوانی و نیکوئی قد. (ناظم الاطباء). نیکو در جوانی و در قد. (ازاقرب الموارد). نیکوجوانی و نیکو
عرطللغتنامه دهخداعرطل . [ ع َ طَ ] (ع ص ) دفزک . ضخم . (اقرب الموارد). || نیک دراز. (منتهی الارب ). آنکه در طول فاحش و افزون باشد. (از اقرب الموارد). عَرطَلیل . و رجوع به عرطلیل
عرطلیللغتنامه دهخداعرطلیل . [ ع َ طَ ] (ع ص ) دفزک . (منتهی الارب ). || نیک دراز. (منتهی الارب ). عَرطل . و رجوع به عرطل شود.
عرطبةلغتنامه دهخداعرطبة. [ ع َ طَ ب َ / ع ُ طُ ب َ ] (ع اِ) رود یا طنبور یا طبل یا طبل حبشی . (منتهی الارب ) عود، که از ملاهی است . و گویند طنبور. و گویند طبل . و گویند طبل حبشه