عرقلدیکشنری عربی به فارسیمنقطع کردن , درهم گسيختن , بازداشتن , مانع شدن , ممانعت کردن , مسدود کردن , جلو چيزي را گرفتن , ايجاد مانع کردن , اشکالتراشي کردن
عرقللغتنامه دهخداعرقل . [ ع َ ق َ ] (اِخ ) ابن خطیم . مردی است . (منتهی الارب ). شاعری است مشهور از عرقلة. (از تاج العروس ).
عرقلةلغتنامه دهخداعرقلة. [ ع َ ق َ ل َ ] (ع مص ) میل کردن از توسط. (از منتهی الارب ). جور کردن به طور قصد و میل کردن از توسط. (از ناظم الاطباء). دور شدن از قصد وعدل . (از اقرب ال
عرقله ٔ اعورلغتنامه دهخداعرقله ٔ اعور. [ ع َ ق َ ل َ ی ِ اَع ْ وَ ] (اِخ ) حسان بن نمیربن عجل کلبی . ندیم صلاح الدین ایوبی . رجوع به حسان (ابن نمیر ...) شود.
عرقلیلغتنامه دهخداعرقلی . [ ع َ ق َ لا ] (ع اِمص ) خرامش و رفتار به تکبر. (منتهی الارب ). راه رفتنی که در آن تبختر و به خود بالیدن باشد. (از اقرب الموارد).