عقاردیکشنری عربی به فارسیدارو , دوا زدن , دارو خوراندن , تخدير کردن , ملک , املا ک , دارايي , دسته , طبقه , حالت , وضعيت
عقارلغتنامه دهخداعقار. [ ع َ ] (اِخ ) نام چند جایگاه است از آن جمله : ریگستانی است قریب دهناء. (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ). || زمینی است مر باهله را. (منتهی الارب ). جایگا
عقارلغتنامه دهخداعقار. [ ع َ ](ع اِ) زمین و آب و مانند آن . (منتهی الارب ). زمین . (دهار) (از اقرب الموارد). آب و زمین و زراعت و اراضی و ملک و قریه و خزائن . (آنندراج ). زمین و
عقار آدملغتنامه دهخداعقار آدم . [ ع ُ رِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نباتی باشد دوائی سفید و به زردی مایل ، گویند بیخ درخت انار صحرائی است . ضماد کردن آن کوفتگی و شکستگی را نافع ا
عقار کوهانلغتنامه دهخداعقار کوهان . [ ع ُ رِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دوائی است ، آن را به لفظ دیگر عاقرقرحا خوانند و به عربی عودالفرج گویند. عقرکوهان . (برهان ) (آنندراج ). عاقرقرحا
عقارةلغتنامه دهخداعقارة. [ ع َ / ع ُ رَ ] (ع مص ) نازاینده شدن زن . (از منتهی الارب ) (دهار) (المصادر زوزنی ). عاقر و عقیم شدن . (از اقرب الموارد). عَقر. عُقر. عَقار. عقارت . رجو
عقارتلغتنامه دهخداعقارت . [ ع َ رَ ] (ع مص ) عقارة. نازاینده شدن . نازایی . عقر. رجوع به عقارة و عقر شود.
عقاراءلغتنامه دهخداعقاراء. [ ع َ ] (اِخ ) موضعی است . (از منتهی الارب ). جایگاهی است در شعر حمیدبن ثور. (از معجم البلدان ).