عضرلغتنامه دهخداعضر. [ ع َ ] (ع مص ) آشکار کردن و بر زبان آوردن کلمه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عضروطلغتنامه دهخداعضروط. [ ع ُ ] (ع اِ) گلو، و آن سر معده است چسبیده به حلقوم دراز سرخ سپید شکم . (منتهی الارب ). مری و سرخ روده . (ناظم الاطباء). مری ءالحلق ؛ و آن سر معده باشد
عضرةلغتنامه دهخداعضرة. [ ع َ رَ ] (ع اِ) خبر. سمعت عضرة؛ خبری شنیدم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عضرسلغتنامه دهخداعضرس . [ ع َ رَ ] (ع اِ) گورخر. (منتهی الارب ). حمارالوحش . (اقرب الموارد). || سرما. (از منتهی الارب ). بَرْد. (اقرب الموارد). || یخچه . (منتهی الارب ). بَرَد.
عضرسلغتنامه دهخداعضرس . [ ع ِ رِ ] (ع اِ) عَضرَس است در معنی گیاهی که سبزی آن به سپیدی زند و... (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عَضرَس شود. || درخت خطمی . (منتهی الارب