عدلدیکشنری عربی به فارسیتعديل کردن , تنظيم کردن , تغييردادن , عوض کردن , اصلا ح کردن , تغيير يافتن , جرح و تعديل کردن , دگرگون کردن , ترميم کردن , تغيير دادن , راست کردن , درست کردن ,
جعدللغتنامه دهخداجعدل . [ ج َ دَ ] (ع ص ) سخت و شدید. (تاج العروس ). نیک سخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
کعدللغتنامه دهخداکعدل . [ ک ِ دَ ] (ع اِ) کوبین . سله ٔ روغن . زنبیل روغن . چپین . (دهار). ج ، کعادل . (این لغت در مآخذ دیگر نیست و در برهان ذیل کوبین ، معدل آمده است و آنهم در