عدیلغتنامه دهخداعدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) جدی است جاهلی . فرزندان او بطنی از بنی مزیقیااند. (از اعلام زرکلی ).
عدیلغتنامه دهخداعدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ )جدی جاهلی است . فرزندان او بطنی از نجارند از آنهاست انس بن مالک و جماعتی از صحابه . (از اعلام زرکلی ).
عدیلغتنامه دهخداعدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن حنیفةغنم از قحطانیه جد جاهلی است از فرزندان اوست سلیمةالمتنبی . (از اعلام زرکلی ) (لباب الانساب ج 2 ص 128).
عدیلغتنامه دهخداعدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن اخزم بن ربیعةبن جرول بن ثعل بن عمروبن الغوث بن طیی ٔ. بطنی از طی است از جمله حاتم بن عبداﷲبن الحشرج بن امری القیس بن عدی است . (از
عدیلغتنامه دهخداعدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن ارطاة الفزاری امیر و از مردم دمشق است . وی از عقلاء شجعان عرب بود. عمربن عبدالعزیز به سال 99 هَ . ق . وی را ولایت بصره داد و تا به
جعدیلغتنامه دهخداجعدی . [ ج َ ] (اِخ ) (نابغه ٔ ...) قیس بن کعب بن عبداﷲبن عامربن ربیعةبن جعدةبن کعب بن ربیعةبن عامربن صعصعه مکنی به ابولیلی . رجوع به ابولیلی و نیز رجوع به نابغ
جعدیلغتنامه دهخداجعدی . [ ج َ ] (اِخ ) ابن الندیم کتاب الوقف و الابتداء فی القرآن را به وی نسبت داده است . (الفهرست ص 54).
جعدیلغتنامه دهخداجعدی . [ ج َ ] (اِخ ) لقب مروان بن محمد خلیفه ٔ اموی است . لقب دیگروی حمار است : وی را جعدی به این جهت گفتند که پیرو طریقه ٔ جعدبن درهم بود. (ابن الاثیر از غزال
جعدیلغتنامه دهخداجعدی . [ ج َ ] (حامص ) تجعد. مجعد بودن . پیچیدگی و چین و شکنج در موی . گره در گره بودن موی . مرغولی : اندر باطل کردن جعدی موی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).