عنهلغتنامه دهخداعنه . [ ع َ هَُ / ع َن ْه ْ ] (ع حرف جر + ضمیر) (از: عن ، حرف جر + ه ، ضمیر متصل ) از او. درباره ٔ او. رجوع به عَن شود.
عنهلغتنامه دهخداعنه . [ ع ُن ْ ن َ ] (اِخ ) روستایی است به یمن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). از مخالیف یمن است ، و گویند قریه ای است دریمن . (از معجم البلدان ). || نام مردی است
امتنع عنهدیکشنری عربی به فارسیاحتراز کردن , امساک کردن , خودداري کردن از , صرف نظر کردن , گذشتن از , اجتناب کردن از , گذشت کردن
تخل عنهدیکشنری عربی به فارسیپيش رفتن , پيش از چيزي واقع شدن , مقدم بودن بر , چشم پوشيدن از , صرفنظر کردن از , رها کردن
عفی عنهلغتنامه دهخداعفی عنه . [ ع ُ ی َ ع َ ه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) بخشوده باد! (فرهنگ فارسی معین ).