عبدالغفارلغتنامه دهخداعبدالغفار. [ ع َ دُل ْ غ َف ْفا ] (اِخ ) جمال الدین بن مولانا جلال الدین اسحاق سمرقندی . وی مردی مورخ بود. (از رجال حبیب السیر ص 98).
عبدالغفارلغتنامه دهخداعبدالغفار. [ ع َ دُل ْ غ َف ْ فا ] (اِخ ) ابن عبدالکریم بن عبدالغفار القزوینی ملقب به نجم الدین . وی فقیه شافعی است . از کتب اوست : الحاوی الصغیر، العجایب فی شر
عبدالغفارلغتنامه دهخداعبدالغفار. [ ع َ دُل ْ غ َف ْ فا ] (اِخ ) ابن عبدالواحدبن وهب ملقب به أخرس . از فحول شعرای متأخر است . او را دیوانی است بنام الطرازالانفس فی شعرالاخرس . وی به
عبدالغفارلغتنامه دهخداعبدالغفار. [ ع َ دُل ْ غ َف ْ فا ] (اِخ ) مکنی به ابوسعید و ملقب به حمید امیر المؤمنین . رجوع به ابوسعید عبدالغفار شود.
ابوعبدالغفارلغتنامه دهخداابوعبدالغفار. [ اَ ع َ دِل ْ غ َف ْ فا ] (اِخ ) عبدالرحمن بن عیسی بصری . از روات است .
عبدالغافرلغتنامه دهخداعبدالغافر. [ ع َ دُل ْ ف ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل الفارسی ، مکنی به ابوالحسن الفارسی . رجوع به ابوالحسن عبدالغافر و به الاعلام زرکلی شود.
قاضی عبدالغافرلغتنامه دهخداقاضی عبدالغافر. [ ع َ دُل ْف ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل . رجوع به قاضی فارسی شود.
عبدالدارلغتنامه دهخداعبدالدار. [ ع َ دُدْ دا ] (اِخ ) ابن قصی بن کلاب بن قره از قریش جد جاهلی است . وی از طرف پدر پرده دار کعبه بود و پسران او نیز این منصب را داشتند سپس بنی عبدمناف
عبدالغفورلغتنامه دهخداعبدالغفور. [ ع َ دُل ْ غ َ ] (اِخ ) ابن لقمان بن محمدالکردری . از ائمه ٔ حنفی و از مردم کردر (از دهات خوارزم ) بود. وی قضاوت حلب یافت و به سال 562 هَ . ق . به ح