عیانلغتنامه دهخداعیان . (ع اِ) یقین در دیدار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): لقیه عیاناً، رآه عیاناً؛ ملاقات کرد او را به چشم و در دیدن وی شک نکرد. (از اقرب الموارد)
عیان آمدنلغتنامه دهخداعیان آمدن . [ م َدَ ] (مص مرکب ) آشکار شدن . هویدا گشتن : چندان بمان که ماه نو آید عیان ز شرق وز سوی غرب شمس تلالا برافکند.خاقانی .
عیانةلغتنامه دهخداعیانة. [ ن َ ] (ع مص ) خبر آوردن برای قوم . || جاسوس و عین شدن بر قوم . (از اقرب الموارد). دیدبانی کردن . (دهار): بعثنا عیانةً؛ جاسوس فرستادیم تا خبر آرد. (از م
عیانةلغتنامه دهخداعیانة. [ ع ُ ن َ ] (اِخ ) قلعه ای است به یمن . (منتهی الارب ). قلعه ای است از قلاع ذمار در یمن ازآن ِ فرزندان عمران بن زید. (از معجم البلدان ).
عیانةلغتنامه دهخداعیانة. [ ن َ ] (اِخ ) موضعی است در دیار بنی حارث بن کعب بن خزاعة، و نام آن در شعر مسیب بن علس آمده است . رجوع به معجم البلدان شود.