عزالدینلغتنامه دهخداعزالدین . [ ع ِزْ زُدْ دی ] (ع اِ مرکب ) ارجمندی دین . آنکه یا آنچه سبب عزت وارجمندی دین گردد، و آن از القاب اشخاص بوده است .
عزالدینلغتنامه دهخداعزالدین . [ ع ِزْ زُدْ دی ] (اِخ ) عبدالرحیم بن محمدبن الفرات قاهری ، مشهور به ابن فرات . رجوع به عبدالرحیم (ابن محمد...) شود.
عزالدینلغتنامه دهخداعزالدین . [ ع ِزْ زُدْ دی ] (اِخ ) عبدالسلام بن احمدبن غانم مقدسی . رجوع به ابن غانم و عبدالسلام شود.
عزالدینلغتنامه دهخداعزالدین . [ ع ِزْ زُدْ دی ] (اِخ ) آی بیک . از ممالیک بحری . رجوع به آی بیک عزالدین در همین لغت نامه و به طبقات سلاطین اسلام ص 71 شود.
عزالدینلغتنامه دهخداعزالدین . [ ع ِزْ زُدْ دی ] (اِخ ) ابن حسن بن علی المؤید. از امامان و پیشوایان زیدیه در یمن . وی بسال 845 هَ .ق . متولد شد و بسال 879 مردم برخی از شهرهای یمن ب
عزالدین زنجانیلغتنامه دهخداعزالدین زنجانی . [ ع ِزْ زُدْ دی ن ِ زَ ] (اِخ ) عبدالوهاب بن ابراهیم ، مکنی به ابوالمعالی و ملقب به عزالدین . از ادبا و علمای مشهور صرف و نحو. وی قسمت اخیر عمر
عزالدین قساملغتنامه دهخداعزالدین قسام . [ ع ِزْ زُدْ دی ن ِ ق َس ْ سا ] (اِخ ) محمد عزالدین بن عبدالقادر قسام . از مجاهدان عرب بود. وی به سال 1300 هَ .ق . متولد شد و در سال 1918م . با گ
عزالدین قطبیلغتنامه دهخداعزالدین قطبی . [ ع ِزْ زُدْ دی ن ِ ق ُ ] (اِخ ) ابن احمدبن دریب . از امیران یمانی است . او را برادرش مهدی (حاکم جازان ) به سرداری یا رهنمایی سپاهیان مصر فرستاد
عزالدین کاشانیلغتنامه دهخداعزالدین کاشانی . [ ع ِزْ زُدْ دی ن ِ ] (اِخ ) وزیر سلطان طغرل سلجوقی بود. آنگاه که سلطان به اتابکان مظنون گشت عزالدین را که سوابق اخلاص با آنان داشت ، همراه پسر
ام عزالدینلغتنامه دهخداام عزالدین . [ اُم ْ م ِ ع ِزْ زُدْ دی ] (اِخ ) دختر شیخ صدرالدین اسعدبن عثمان . از محدثان عامه است که لقب ست الامناءداشته و در سال 700 هَ .ق . درگذشته است . (ا