فرسدیکشنری عربی به فارسیماديان , بختک , کابوس , عجوزه , جادوگر , ماليخوليا , سودا , تاريکي , دريا , اسب کوچک سواري , اسب پير و وامانده , يابو , فاحشه , عيبجويي کردن , نق زدن , ازار داد
فرسکلغتنامه دهخدافرسک . [ ف ِ س ِ ] (اِ) شفتالو یا نوعی از آن ، تنک پوست یا سرخ رنگ . یا شفتالویی که از هسته ٔ خودشکافته گردد. (از منتهی الارب ). شفتالو را گویند و آن میوه ای اس
فرسکفرهنگ انتشارات معین(فِ رِ) [ فر. ] (اِ.) نقاشی به وسیلة آب رنگ بر سطح گچی مرطوب دیوار. در فرسک سازی از آن جهت آب رنگ به کار می برند که رنگ ها از متن دیوار نفوذ کنند و جزو زمینه به