فرادیسلغتنامه دهخدافرادیس . [ ف َ ] (ع اِ) ج ِ فردوس . (آنندراج )(اقرب الموارد). اصل آن رومی است و معرب شده است . (اقرب الموارد) (معجم البلدان ). رجوع به فردوس شود.
فرادیسلغتنامه دهخدافرادیس . [ ف َ ](اِخ ) جایی در دمشق ، و فعلاً محله ای است که یکی از دروازه های دمشق بدان منسوب است . (از معجم البلدان ).
فرادیسلغتنامه دهخدافرادیس . [ ف َ] (اِخ ) جایی در حلب از اعمال قنسرین ، و متنبی در اشعار خود بدان اشارت کرده است . (از معجم البلدان ).
فرادیسیلغتنامه دهخدافرادیسی . [ ف َ ] (اِخ ) اسحاق بن ابراهیم یزید دمشقی فرادیسی . محدث است و منسوب است به فرادیس شام . رجوع به لباب الانساب ج 2 ص 199 شود.
فریدیسلغتنامه دهخدافریدیس . [ف َ ] (اِ) بلغت اهل مصر ملخ دریایی است که عربان جرادالبحر گویند. (از برهان ). اسم مصری اربیان است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به فریدس و اربیان شو
فرادستلغتنامه دهخدافرادست . [ ف َ دَ ] (ق مرکب ) بیشتر با فعل آمدن به کار رود و بمعنی پیش آمدن باشد : مگر باز سپید آمد فرادست که گلزار شب از زاغ سیه رست ؟ نظامی .چو عیسی بر دو زان
فرادیلغتنامه دهخدافرادی . [ ف ُ دا ] (ع ص ، ق ) یکان یکان . (زمخشری ). یکی پس از دیگری . (اقرب الموارد). یک یک . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 75).- نماز فرادی ؛ مقابل نماز