فرزدقلغتنامه دهخدافرزدق . [ ف َ رَ دَ ] (اِخ ) لقب همام بن غالب بن صعصعة، شاعر مشهور. اصل این لغت و فارسی آن بَرازدَه است و گفته اند این کلمه عربی و برساخته از فرز و دق است ، زیر
فرزدقلغتنامه دهخدافرزدق . [ ف َ رَ دَ ] (ع اِ) گرده ٔ نان که در تنور افتد. (منتهی الارب ). رغیفی که در تنور افتد. (اقرب الموارد). || ریزه ٔ نان . ج ، فرازق ، فرازد. (از اقرب المو
فرزدقفرهنگ نامها(تلفظ: farzdaq) (عربی) ریزهی نان ، پارههای خمیر ، گردهی نان که در تنور افتد ؛ (در اعلام) لقب همام بن غالب بن صعصعهی تمیمی ، شاعر مشهور عرب که نسبت به اهل بی
فرزدق یمنیلغتنامه دهخدافرزدق یمنی . [ ف َ رَدَ ق ِ ی َ م َ ] (اِخ ) گویند از اماجد شعرا و اکابر فضلاست و با حکیم خاقانی معاصر بوده . بعضی ، از شعرای محمودیش دانند، حق اینکه حقیقت احوا
فرزدقةلغتنامه دهخدافرزدقة. [ ف َ رَ دَ ق َ ] (ع اِ) زواله . معرب پرازده است ، یا عربی است مصنوع از فرز و دق بدان جهت که پاره ای است که از دقیق جدا کرده اند. (منتهی الارب ). رجوع ب
فرزدقیلغتنامه دهخدافرزدقی . [ ف َ رَدَ ] (اِخ ) علی بن فضال بن علی بن غالب المجاشعی القیروانی . عالم به لغت و ادب و تفسیر بود. مدتی در غزنه اقامت جست و سپس به بغداد رفت و چون از ا
علی فرزدقیلغتنامه دهخداعلی فرزدقی . [ ع َ ی ِ ف َ رَ دَ ] (اِخ ) ابن فضال بن علی بن غالب بن جابربن عبدالرحمان بن محمدبن عمروبن عیسی بن حسن ابن زمعه ٔ مجاشعی قیروانی . مشهور به فرزدقی