فالینوسلغتنامه دهخدافالینوس . (معرب ، اِ) رستنیی باشد که آن را شاه تره گویند و در دواها به کار برند. خوردن آن حکه و جرب را نافع است . (از برهان ) (فهرست مخزن الادویه ).
زوفلینلغتنامه دهخدازوفلین . (اِ) بمعنی زورفین که زرفین درخانه و صندوق باشد. (برهان ). بمعنی زوفرین است . (جهانگیری ). زفرین . زوفرین . زولفین . زورفین . رزه که چفت بدان افتد. (یاد
آفلینلغتنامه دهخداآفلین . [ ف ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ آفِل : شد صفیر باز جان در مرج دین نعره های لااحب الاَّفلین . مولوی .ناخوشت آید مقال آن امین در نُبی که لااحب الاَّفلین .مولوی .