فسطاطلغتنامه دهخدافسطاط. [ ف ُ ] (اِخ ) شهری از ولایت مصر. (برهان ). قصبه ٔ مصر است و توانگرترین شهری است اندر جهان و بغایت آبادان و بسیارنعمت است و بر مشرق رود نیل نهاده است ، ت
فسطاطلغتنامه دهخدافسطاط. [ ف ُ ] (معرب ، اِ) در بیزانسی فاتن و در لاتینی فاتون . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). بلغت رومی سراپرده را گویند... و بعضی گویند این لغت حبشی است . (برهان
فسطاطیلغتنامه دهخدافسطاطی . [ ف ُ ] (ص نسبی ) منسوب به فسطاط که پرده ٔ عریض طویلی است برای خیمه در صحرا. || منسوب به شهر فسطاط مصر. (از سمعانی ).
فسطانیلغتنامه دهخدافسطانی . [ ف ِ ] (ص نسبی ) مخفف و معرب سوفسطایی . ج ، فسطانیان . (فرهنگ فارسی معین ) : اگر زین می نیاری گشت آگاه مبرزینجا سوی فسطانیان راه .عطار.
فستاطلغتنامه دهخدافستاط. [ ف ُ ] (ع اِ) خیمه و خرگاه بزرگ . (منتهی الارب ). لغتی در فسطاط. (اقرب الموارد). رجوع به فسطاط شود.