فسحلغتنامه دهخدافسح . [ ف َ ] (ع اِ) چک مسافران که از سلطان گیرند. (منتهی الارب ). جوازمانندی برای سفر. (از اقرب الموارد). || (مص ) فراخ گردانیدن جهت کسی جای را. (منتهی الارب )
فسحلغتنامه دهخدافسح . [ ف ِ ] (اِخ ) فصح . (فرهنگ فارسی معین ). از اعیاد مسیحی ها و یهود است . رجوع به فصح شود.
فسحلغتنامه دهخدافسح . [ ف ُ ] (ع ص ) رجل فسح ؛ مرد گشاده سینه . (منتهی الارب ). واسعالصدر. (اقرب الموارد).
فسحلغتنامه دهخدافسح . [ ف ُ س ُ ] (ع ص ) جای فراخ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مَفارةٌ فُسُح ٌ؛ بیابان وسیع. (از اقرب الموارد).
فسحةدیکشنری عربی به فارسیپهنا , وسعت , فضاي زياد , بسط و توسعه , گسترش , سبزه ميان جنگل , فضاي ميان جنگل , خيابان يا کوچه جنگل , درختستان , بيشه , يک ورشدگي کشتي در اثر باد , حرکت يک ور
فسحملغتنامه دهخدافسحم . [ ف ُ ح ُ ] (ع ص ) مرد فراخ سینه . (منتهی الارب ). واسعالصدر. (اقرب الموارد). || مکان فسحم ؛ جای فراخ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به فسح شود
کل ذرات معلقtotal suspended particlesواژههای مصوب فرهنگستانمجموع مقدار ذرات موجود در هوا که با روش وزنسنجی تعیین میشود اختـ . کلذم TSP