trimدیکشنری انگلیسی به فارسیتر و تمیز، وضع، حالت، زینت دادن، تراشیدن، درست کردن، اراستن، پیراستن، چیدن، سرشاخه زدن، مرتب، پاکیزه، مواظب
صفحک تنظیمtrim tab/ trim tabing, trimmerواژههای مصوب فرهنگستانصفحکی که بر روی لبۀ فرار برخی سطوح فرمان اولیه، مانند سکان افقی و عمودی، برای اصلاح حرکت هواگرد، نصب میکنند