فحصدیکشنری عربی به فارسیبازرسي کلي , معاينه عمومي , ازمون , ازمايه , امتحان , ازمايش , محک , بازرسي , معاينه , رسيدگي
فحصلغتنامه دهخدافحص . [ ف َ ] (ع مص ) واپژوهیدن . (تاج المصادر بیهقی ). بازکاویدن از چیزی . (منتهی الارب ): علیک بالفحص عن هذا الحدیث . (اقرب الموارد). فحث . رجوع به فحث شود. |
فحص الاجملغتنامه دهخدافحص الاجم . [ ف َ صُل ْ اَ ] (اِخ ) حصاری بلند و استوار در افریقا. (معجم البلدان ).