فنطاسلغتنامه دهخدافنطاس . [ ف ِ ] (ع اِ) حوضچه ای در کشتی که زهاب آبهای کشتی در آن جمع گردد. (فرهنگ فارسی معین ). حوض کشتی که در آن نشانه ٔ آب آن گرد آید. || آوندی ساخته از چوب د
فنطاسفرهنگ انتشارات معین(فِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - حوضچه ای در کشتی که زهاب آب های کشتی در آن جمع گردد. 2 - بشکه ای در کشتی که در آن آب شیرین ریزند. 3 - کاسه ای که بدان آب شیرین تقسیم کنند
فلطاسلغتنامه دهخدافلطاس . [ ف ِ ] (ع ص ) سر نره ٔ سطبر درشت ، یا سر نره ٔ پهنا. (منتهی الارب ). فلطوس .
فناستینلغتنامه دهخدافناستین . [ ف ِ س ِ ] (فرانسوی ، اِ) بصورت ورقه های کوچک درخشان و بی رنگ متبلور میشود، این دارو بی بو و کمی تلخ است ، در آب سرد و گرم کمی حل میشود. در الکل نیزب
فناسقانلغتنامه دهخدافناسقان . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان ساوه که 140 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).