فنددیکشنری عربی به فارسیردکردن , اثبات کذب چيزي را کردن , رد کردن , اعتراض کردن (به) , تکذيب کردن , عيب جويي کردن , مورد اعتراض قرار دادن
فندلغتنامه دهخدافند. [ ف َ ] (اِ) بند. پند. مکر و حیله . (فرهنگ فارسی معین ). صورتی از فن عربی نیست بلکه صورتی از بند است . (یادداشت مؤلف ). مکر. حیله . زرق . فریب . سالوسی .
فندکلغتنامه دهخدافندک . [ ف َ دَ ] (اِ) آلتی است فلزی که در آن سنگ مخصوص و فتیله تعبیه کرده اند و با آن آتش روشن کنند. غالباً برای آتش زدن سیگار به کار رود. (فرهنگ فارسی معین ).