فناپذیرلغتنامه دهخدافناپذیر. [ ف َ پ َ] (نف مرکب ) آنکه فانی شود. فانی . مقابل فناناپذیر.(فرهنگ فارسی معین ). فناشونده و فانی . (آنندراج ).
فراپذیرفتنلغتنامه دهخدافراپذیرفتن . [ ف َ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) پذیرفتن : فروتنی کردن و فرمان بردن و هرچه گوید فراپذیرفتن . (تذکرةالاولیاء عطار). رجوع به فرا شود.
هبه فراپذیرفتنلغتنامه دهخداهبه فراپذیرفتن . [ هَِ ب َ / ب ِ ف َ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) اتهاب . (تاج المصادر بیهقی ). بخشش پذیرفتن . قبول هبه کردن .