فتخلغتنامه دهخدافتخ . [ ف َ ] (ع مص ) نرم کردن انگشتان و خم کردن مفاصل انگشتان پا برای نشستن .(اقرب الموارد). سست شدن بندهای اندام و نرم و فروهشته گردیدن آن . (منتهی الارب ). |
فتخلغتنامه دهخدافتخ . [ف َ ت َ ] (ع مص ) استرخاء مفاصل و نرمی آن . (اقرب الموارد). || دراز و پهنا گشتن کف دست و پا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پهن و فروهشته گردانیدن انگ
فتخ مادهلغتنامه دهخدافتخ ماده . [ ف َ خ ِ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) علتی که بدان فرج زن بآماسد و چون برِ مرد شود خصیه بآماسد. و آن را قبح ماده هم گویند، کذا فی القنیه . (از
فتخةلغتنامه دهخدافتخة. [ ف َ خ َ / ف َ ت َ خ َ ] (ع اِ) انگشتری کلان که در دست و پا کنند. (منتهی الارب ). حد فاصل انگشتان سبابه و ابهام انگشتری نقره ٔ بی نگین است ، و اگر در آن
فتخاءلغتنامه دهخدافتخاء. [ ف َ ] (ع ص )عقاب فروهشته بال . عقابی که سست کند بال را وقت فرودآمدن . (منتهی الارب ). مؤنث افتخ . (اقرب الموارد). || (اِ) چیزی است همچو کالبد خشت که ب