فاسقدیکشنری عربی به فارسیهرزه , فاجر , بداخلا ق , ازروي هرزگي , فاسد , شهواني , شهوت انگيز , ناشي از هرزگي , شهوت پرست
فاسقفرهنگ مترادف و متضادبدپیشه، بیتقوا، بیعفاف، بیناموس، تبهکار، رفیق، رفیقه، زناکار، فاجر، فاسد، لات، معشوق، معشوقه، نابکار، ناپارسا، نادرست، نامتقی، هرزه ≠ صالح
فاسق خواندنلغتنامه دهخدافاسق خواندن . [ س ِ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) این ترکیب را صاحب تاج المصادر در ترجمه ٔ تفسیق آورده است . فاسق شمردن . تهمت فسق به کسی زدن ، مانند تکفیر. رجوع به
فاسق گرفتنلغتنامه دهخدافاسق گرفتن . [ س ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) (در تداول عامه ) رفیق بازی زنان و همنشینی و عشق ورزی زن شوهردار با مرد دیگر. رجوع به فاسق شود.
فاسقونلغتنامه دهخدافاسقون . [ س ِ ] (اِخ ) به لغت رومی نام بیشه و جنگلی است درروم . (برهان ). در معجم البلدان و نخبة الدهر و حدودالعالم نیامده . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : که او گف