فانهلغتنامه دهخدافانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) چوبکی باشد که درودگران در میان چوبهای بزرگ نهند، و در ولایت آذربایجان سکنه گویند. (صحاح الفرس ). چوبی که میان شکاف چوب گذارند. (آنندرا
فانهفرهنگ انتشارات معین(نِ) (اِ.) 1 - تکه چوبی که برای شکافتن چوب دیگر لای آن می گذارند. 2 - چوبی که پشت در می انداختند تا باز نشود. 3 - شمع ؛ چوبی که آن را بین دیوار و زمین مایل می ک
فانهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. = بِغاز۲. چوب پشت در؛ کلون: ◻︎ تو را خانه دین است و دانش درون شو / بدان خانه شو سخت کن در به فانه (ناصرخسرو: ۴۲).
کفانهلغتنامه دهخداکفانه . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (اِ) بچه ای را گویند که نارس از شکم مادر بیفتد. (برهان ) (آنندراج ). بچه ای باشد که از شکم مادر برود. (اوبهی ). بچه ٔ سقط شده و بچه ای
ابی فانهلغتنامه دهخداابی فانه . [ اَ ن َ ] (اِخ ) (ظاهراً معرب اپی فان ) ابوسلیمان داودبن متی بن ابوالمعین بن ابی فانه طبیب نصرانی .
ابی فانهلغتنامه دهخداابی فانه . [ اَ ن َ ] (اِخ ) یکی از آباء مسیحی و طبیب کلیسای یونانی ، متولد در فلسطین به سال 310 م . و متوفی به سال 403 م . ذکران مختص وی در دوازدهم ماه مایبوس