thinkدیکشنری انگلیسی به فارسیفکر، اندیشیدن، فکر کردن، گمان کردن، فکر چیزی را کردن، خیال کردن، خیال داشتن، عقیده داشتن
فادنلغتنامه دهخدافادن . [ دِ ] (ع اِ) گفته اند نام دوایی است که به هندی پنوار نامند و نوع صغیر آن است . (فهرست مخزن الادویه ). || آلتی است معماران را، و استواری بنا را بدان بیاز
کفاندنلغتنامه دهخداکفاندن . [ ک َ دَ ] (مص ) کفانیدن . (فرهنگ فارسی معین ). ترکاندن . (یادداشت مؤلف ) : هیبتش الماس سخت را بکفاندچون بکفاند دو چشم مار زمرد. منوچهری (دیوان ص 18).
شگفاندنلغتنامه دهخداشگفاندن . [ ش ِ گ ُ دَ ] (مص ) شکفانیدن . شکفتن کنانیدن و سبب شکفتن شدن . (ناظم الاطباء). شکفته کردن . به گل آوردن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شکفتن شود.