فلخمیدنلغتنامه دهخدافلخمیدن . [ ف َ خ َ دَ ] (مص )پنبه برزدن و پنبه حلاجی کردن . (برهان ). مصحف فلخیدن است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به فلخودن شود.
فلخمیدهلغتنامه دهخدافلخمیده . [ ف َ خ َ دَ / دِ ] (ن مف ) حلاجی کرده شده .(برهان ). ظاهراً محرف فلخیده است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به فلخمیدن و فلخوده و فلخیده شود.
فلخیدنلغتنامه دهخدافلخیدن . [ ف َ دَ ] (مص ) پنبه دانه از پنبه برآوردن . (برهان ). فلخودن . (فرهنگ فارسی معین ). || پنبه زدن و حلاجی کردن . (برهان ).
فخمیدنلغتنامه دهخدافخمیدن . [ ف َ دَ ] (مص ) دانه از پنبه جدا کردن است . (انجمن آرا). فلخودن . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). زدن . حلج . (یادداشت بخط مؤلف ) : گر بخواهی که بفخمن