سعدیلغتنامه دهخداسعدی . [ س َ ] (اِخ ) ده بزرگی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان شیراز. در سه هزارگزی شمال خاور شیراز. هوای آن معتدل و دارای 2008 تن سکنه است . آب آن از قنات و
سعدیلغتنامه دهخداسعدی . [ س َ ] (اِخ ) مشرف الدین مصلح بن عبداﷲ سعدی شیرازی ، نویسنده و گوینده ٔ بزرگ قرن هفتم . وی در شیراز به کسب علم پرداخت و سپس به بغداد رفت و در مدرسه ٔ نظ
سعدیلغتنامه دهخداسعدی . [ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز. دارای 230 تن سکنه و آب از چشمه و محصول آن غلات میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
سعدیلغتنامه دهخداسعدی . [ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان یکانات بخش مرکزی شهرستان مرند. دارای 619 تن سکنه و آب آن ازچشمه و قنات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
سعدیکلغتنامه دهخداسعدیک . [ س َ دَ ] (ع اِ فعل ) کلمه ٔ دعائیه است یعنی نیک بخت گردانند ترا. (آنندراج ). لبیک و سعدیک ، به لفظ تثنیه ، یعنی اسعدک اسعاداً بعد اِسعاد و نصب این دو
سعدینلغتنامه دهخداسعدین . [ س َ دَ ] (اِخ )زهره و مشتری . (غیاث ) (شرفنامه منیری ) : تا ملک را قران سعدین است بخت با دولت تو مقرون باد. مسعودسعد.شاه بهرام شه آن شاه که گفتش سعدین
سعدیهفرهنگ نامها(تلفظ: saediye) (عربی) (سعد + ایه (پسوند نسب)) ، منسوب به سعد ، مربوط به سعد . ← سعد ، به علاوه (به مجاز) سعادتمند و خوشبخت .
حلیمه ٔ سعدیةلغتنامه دهخداحلیمه ٔ سعدیة. [ح َ م َ ی ِ س َ دی ی َ ] (اِخ ) دختر ابوذؤیب بن عبداﷲبن حارث ، از قبیله بنی بکربن سعد. نام زنی که دایگی حضرت رسول (ص ) و حضانت وی کرد. (از حبیب