subsistenceدیکشنری انگلیسی به فارسیمعیشت، امرار معاش، معاش، وسیله معیشت، اعاشه، گذران، دوام، زیست، نگاهداری، مدد معاش، سر سختی
بخور و نمیرbare subsistence, subsistenceواژههای مصوب فرهنگستانویژگی وضعیتی که در آن درآمد فرد برای خرید مایحتاج زندگی فقط برای زنده ماندن او کفایت میکند
کشاورزی معیشتیsubsistence agriculture, subsistence farmingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی کشاورزی که محصولات آن معمولاً تنها برای مصرف خانوادۀ کشاورز کافی است
شکار معیشتیsubsistence huntingواژههای مصوب فرهنگستانشکاری که مردمان بومی با هدف تهیة غذا و حفظ بقای خود و خانوادهشان انجام میدهند
بخور و نمیرbare subsistence, subsistenceواژههای مصوب فرهنگستانویژگی وضعیتی که در آن درآمد فرد برای خرید مایحتاج زندگی فقط برای زنده ماندن او کفایت میکند