stuckدیکشنری انگلیسی به فارسیگیر، چسبیدن، چسباندن، بهم پیوستن، فرو بردن، بستن، گیر کردن، گیر افتادن، سوراخ کردن، نصب کردن، الصاق کردن، تحمل کردن، تردید کردن، چسبناک کردن
چسبکاغذstuck paper, papier collé (fr.)واژههای مصوب فرهنگستاناثر حجمی ساختهشده با لایههای کاغذی که بر روی هم چسبانده شدهاند