strainingدیکشنری انگلیسی به فارسیتنش، زور زدن، مشمئز شدن، خسته کردن، زودبکار بردن، کش دادن، زیاد کشیدن، پیچ دادن، کج کردن، پالودن، صاف کردن، کوشش زیاد کردن، سفت کشیدن
stainingدیکشنری انگلیسی به فارسیرنگ آمیزی، لکه دار کردن، چرک کردن، رنگ کردن، زنگ زدن، رنگ شدن، رنگ پس دادن
پاداُکسندۀ لکهزاstaining antioxidantواژههای مصوب فرهنگستانپاداکسندهای که محصولات اکسایش آن رنگی و اغلب زرد است و بنابراین باعث رنگی شدن بسپار یا مادۀ مجاور بسپاری میشود که از آن محافظت میکند
رنگانه 2staining agentواژههای مصوب فرهنگستاندر بررسیهای میکروسکوپی، عاملی که توانایی رنگانهزنی مادۀ تحت بررسی را دارد
رنگانهزنیstaining 2واژههای مصوب فرهنگستانبه کار بردن محلول رَزانهدار بر روی سطح متخلخل برای رنگی کردن آن