stabilizingدیکشنری انگلیسی به فارسیثبات دادن، ثابت شدن، تثبیت کردن، پایاساختن، بحالت موازنه دراوردن، پایاسازی، استوار کردن
سازۀ تثبیتstabilizing structureواژههای مصوب فرهنگستانشبکهای از رشتههای پلاستیکی بههممتصل که از آن برای تثبیت و تقویت ظرفیت باربری زمینهای سست استفاده میکنند
تبدیل تثبیتکنندۀ ورداییvariance stabilizing transformationواژههای مصوب فرهنگستانتبدیلی از یک متغیر تصادفی که استقلال تابعی بین میانگین و واریانس را فراهم سازد متـ . تبدیل تثبیتکنندۀ واریانس
stabilisingدیکشنری انگلیسی به فارسیثبات دادن، ثابت شدن، تثبیت کردن، پایاساختن، بحالت موازنه دراوردن، پایاسازی، استوار کردن
ارابۀ فرود پایدارسازstabilising gear, outriggerواژههای مصوب فرهنگستانهریک از دو ارابۀ فرود کوچک در دو نوک بال هواگردهای خشکینشین (landplane) که سبب پایداری عرضی هواگرد، بهویژه در هنگام گردش، میشود
ارتفاع پایداریstabilising altitudeواژههای مصوب فرهنگستانارتفاعی که در آن آهنگ اوجگیری واقعی هواگرد صفر است
شناور نوک بالwingtip floatواژههای مصوب فرهنگستانشناور متعادلسازی (stabilizing) که معمولاً از نوک بال رو به داخل قرار دارد