stabiliseدیکشنری انگلیسی به فارسیتثبیت کردن، ثابت شدن، پایاساختن، بحالت موازنه دراوردن، پایاسازی، استوار کردن
stabilisedدیکشنری انگلیسی به فارسیتثبیت شده، ثابت شدن، تثبیت کردن، پایاساختن، بحالت موازنه دراوردن، پایاسازی، استوار کردن
جنگ تثبیتشدهstabilised warfareواژههای مصوب فرهنگستانجنگی که در آن عملیات هر دو طرف متخاصم منحصر به اجرای تحرکات محدود است
دُم افقیhorizontal stabiliser, horizontal tail, stabiliserواژههای مصوب فرهنگستانماهیواری کموبیش افقی در دُم هواگَرد برای تأمین پایداری طولی متـ . دُم tailplane