سقالغتنامه دهخداسقا. [ س َق ْ قا ] (ع ص ) سقاء. رجوع بدان کلمه شود.- مرغ سقا ؛ سریچه . (فرهنگ اسدی ) : و مرغانی که سقا خوانند پیوسته بر آن درختها نشینند. (تاریخ طبرستان ). || آ
سقاءلغتنامه دهخداسقاء. [ س َق ْ قا ] (ع ص ) کسی که آب نوشاندن پیشه ٔ وی باشد و این صیغه ٔ نسبت است چنانکه حداد و طباخ و صباغ . (غیاث ) (آنندراج ). آب دهنده . (منتهی الارب ) (دها
سقاءلغتنامه دهخداسقاء. [ س ِ ] (ع اِ) مَشک شیر و آب . ج ، اَسْقیة، اَسْقیات ، اَساقی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
سقائیلغتنامه دهخداسقائی . [ س َق ْ قا ] (حامص ) عمل سقّاء : قربه ای پر کن ز تسنیم خمیرروح را با آن به سقائی فرست .خاقانی .