spotدیکشنری انگلیسی به فارسینقطه، لکه، محل، مکان، لحظه، خال، موقعیت، موضع، لک، زمان مختصر، کشف کردن، بجا آوردن، با خال تزئین کردن، در نظر گرفتن، لکه دار کردن یا شدن
spoutsدیکشنری انگلیسی به فارسیاسپادانا، دهانه، لوله، فواره، شیر آب، ناودان، فوران، جوش، فواره زدن اب، فواره زدن، جهش کردن، پریدن، فوران کردن
spoutدیکشنری انگلیسی به فارسیفواره زدن اب، دهانه، لوله، فواره، شیر آب، ناودان، فوران، جوش، فواره زدن، جهش کردن، پریدن، فوران کردن
ضدِاختلال نقطهایanti-spot jammingواژههای مصوب فرهنگستانفنی برای کاهش اثر اختلال نقطهای دشمن که بر روی گیرندههای امواج الکترومغناطیسی خودی اعمال میشود
spotدیکشنری انگلیسی به فارسینقطه، لکه، محل، مکان، لحظه، خال، موقعیت، موضع، لک، زمان مختصر، کشف کردن، بجا آوردن، با خال تزئین کردن، در نظر گرفتن، لکه دار کردن یا شدن