سحارلغتنامه دهخداسحار. [ س َح ْ حا ] (ع ص ) ساحر. (اقرب الموارد). سحر کننده . (آنندراج ). جادو. ج ، سحارون . (مهذب الاسماء). افسونگر. جادوگر. شعبده باز. (ناظم الاطباء) : یأتوک
سحارلغتنامه دهخداسحار. [ س ِ ] (ع اِ) تره ای است که شتر را فربهی آرد. (منتهی الارب ).تره ای است که مواشی را فربه کند. (اقرب الموارد).
سحارةلغتنامه دهخداسحارة. [ س َح ْ حا رَ ] (ع اِ) چیزی است که طفلان بدان بازی کنند.(منتهی الارب ). اسباب بازی که کودکان بدان بازی کنند و در آن نخی است که از یک سر برنگی برون آید و
سحارةلغتنامه دهخداسحارة. [ س ُ رَ ] (ع اِ) آنچه قصاب از گوسپند جدا سازد از شش و نای . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شش . (اقرب الموارد).