سخدلغتنامه دهخداسخد. [ س َ ] (ع ص ) گرم . (منتهی الارب ): ماء سخد؛ آب گرم . (ناظم الاطباء). حار. (اقرب الموارد). || (اِ) آماس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و از این معنی است فیص
سخدلغتنامه دهخداسخد. [ س ُ ] (ع اِ) آب زرد سطبر که با بچه از زهدان برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). ج ، اسخاد. || زردی است همراه با ورم در رخسار،
سخدودلغتنامه دهخداسخدود. [ س ُ ] (ع ص ) مرد تیزفهم . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء): رجل سخدود؛ حدید. (اقرب الموارد).
سخودلغتنامه دهخداسخود. [ س َ ] (ع ص ) شباب سخود؛ جوانی خوش با ناز و نعمت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).