solidدیکشنری انگلیسی به فارسیجامد، ماده جامد، محکم، سخت، خالص، توپر، سفت، مستحکم، قوی، استوار، قابل اطمینان، منجمد، نیرومند، حجمی، سه بعدی، یک پارچه، ز جسم، بسته
جامدsolidواژههای مصوب فرهنگستانحالتی از ماده که حجم و شکل آن معین است و در برابر نیروهایی که بخواهند حجم و شکل آن را تغییر دهند مقاومت میکند
سمهیلغتنامه دهخداسمهی . [ س ُم ْ م َ ها ] (ع اِ) باد. اتمسفر. رجوع به سمهاء شود. || مخاط شیطان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || دروغ . || باطل . (منتهی الارب ) (آن