smashدیکشنری انگلیسی به فارسیدرهم کوبیدن، سر و صدا، تصادم، برخورد، ضربت، ورشکست شدن، درهم شکستن، خرد کردن، شکست دادن، بشدت زدن، پرس کردن
رژیم چربیشکنfat smash dietواژههای مصوب فرهنگستانرژیم غذایی نودروزه و چهارمرحلهای که با از بین بردن عادتهای بد غذایی و تغییر الگوی زندگی باعث کاهش شدید چربیها و وزن میشود