225 مدخل
اسلیچ
اسلش
کثیف
اسلحه
لعنتی
سیلک، سطح صیقلی، سطح صاف، نرم و صاف کردن، یک دست کردن
گلزار
سمهاث . [ س ُ ] (ع اِ) گندم سرخ . (ناظم الاطباء).
سمهاج . [ س ِ ] (ع اِ) دروغ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
سمهاء.[ س ُم ْ م َ ] (ع اِ) باد و اتمسفر. (ناظم الاطباء).
روستایی در نزدیکی سراب آذربایجان شرقی که در زبان محلی صحرا گفته می شود
slitheroo
Slickens
slithers، غلتیدن، سریدن، خزیدن
seiche
slickers، حقه باز، صیقل زن