سترلغتنامه دهخداستر. [ س َ ] (ع مص ) پوشیدن . (منتهی الارب ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 56) (تاج المصادر بیهقی ). پوشیدن چیزی را. (اقرب الموارد). || (اِ) پوشش : بگفت ای
سترلغتنامه دهخداستر. [ س َ ت َ ] (اِ) مخفف استر است که بعربی بغل گویند. (برهان ). مخفف استر است که بعربی بغل گویند، و سترون یعنی استرمانند، نازاینده و عقیم . (آنندراج ) : آنکه
سترلغتنامه دهخداستر. [ س َ ت َ ] (ع اِ) سپر. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). سپر و تُرْس و جنه . (ناظم الاطباء). مقلوب تُرْس .
سترگفرهنگ مترادف و متضاد۱. بزرگ، عظیم، معظم، والا ۲. بااهمیت، مهم ۳. بزرگجثه، تنومند، عظیمالجثه ≠ لاغر، نزار ۴. ستیزهکار، لجوج، خودسر ۵. عصبی، تندخو، خشمناک
سترگدیکشنری فارسی به انگلیسیbig, bulky, burly, huge, immense, imperial, jumbo, massive, mighty, mountainous, prodigious, vast