ستیلغتنامه دهخداستی . [ س َ ] (اِ) فولاد و آهن . (برهان ) (غیاث ). آهنی سخت بود مانند پولاد. (فرهنگ اسدی نخجوانی ). آهن و پولاد (آنندراج ) : زمین چون ستی بینی و آب رودبگیرد فرا
ستیلغتنامه دهخداستی . [ س ِت ْ تی ] (اِخ ) بنت موسی الکاظم . (تاریخ گزیده ص 206). دختر حضرت موسی بن جعفر معروف به معصومه علیهاالسلام . رجوع به فاطمه شود.
ستیلغتنامه دهخداستی . [ س ِت ْ تی ] (ع اِ) برای خطاب به زن آید، یعنی ای شش جهات من ، یا آن ملحون است و صواب سیدتی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : ستی و مهستی را برغزلهاشبی صد
چستیلغتنامه دهخداچستی . [ چ ُ ] (حامص ) مقابل سستی . (آنندراج ). چالاکی و زبردستی و جلدی و تیزدستی و بیداری و سرعت . (ناظم الاطباء). چابکی و فرزی . زبری و زرنگی و هوشیاری . سبکی
کستیلغتنامه دهخداکستی . [ ک ُ ] (اِ) به معنی کشتی باشد و آن چنان است که دو کس برهم چسبند و یکدیگر را برزمین زنندو اصل این لغت کستی است چه از کستن مشتق است که به معنی کوفتن باشد