ساحردیکشنری عربی به فارسیجذاب , دلربا , افسونگر , فريبنده , جادوگر , مجوسي , جادو گر , جادو , طلسم گر , نابغه
ساحر بابللغتنامه دهخداساحر بابل . [ ح ِ رِ ب ِ ] (اِخ ) کنایه از هاروت است که گویند یکی از آن دو فرشته است که در چاه بابل سرازیر آویخته بعذاب الهی گرفتارند. اگر کسی بسر آن چاه بطلب ج
ساحرةلغتنامه دهخداساحرة. [ ح ِ رَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث ساحر. رجوع به ساحر شود. || زن جادوگر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : گیتی زنی است خوب و بداندیش و شوی جوباعذب و فتنه ساز و بگفت