shiftدیکشنری انگلیسی به فارسیتغییر مکان، تغییر، انتقال، تغییر جهت، نوبت، تعویض، عوض، نوبت کار، تناوب، استعداد، ابتکار، مبدله، تعبیه، نقشه خائنانه، حقه، توطئه، تغییر دادن، انتقال دادن، پخش کردن، تعویض کردن، تغییر مکان دادن، تغییر مسیر دادن
چارچوبگردانی خوانشreading frame shift, frame shift, phase shiftواژههای مصوب فرهنگستانتغییر چارچوب خواندن در نتیجۀ برخی جهشها متـ . خوانهگردانی
جهش چارچوبگردانframe shift mutation, phase shift mutation, reading frame shift mutationواژههای مصوب فرهنگستانجهشی که چارچوب خواندن یک ژن را تغییر دهد
کلید تبدیلshift key, shift 1واژههای مصوب فرهنگستانیکی از کلیدهای صفحهکلید رایانه که معمولاً نشانۀ بالایی کلیدها را انتخاب میکند متـ . تبدیل 5
جعبهدندة نیمهخودکارsemi-automatic gearbox, SAT 2, semi-automatic transmission, clutchless manual transmission, automated manual transmission, trigger shift, flappy-paddle gear shift, paddle-shift gearboxواژههای مصوب فرهنگستانجعبهدندهای که در آن با اقدام راننده به تعویض دنده، کلاچگیری بهصورت خودکار انجام میگیرد
دگرگشت زبانlanguage shiftواژههای مصوب فرهنگستانروندی که در آن جامعهای زبان خود را در برابر فشار زبانهای غالب از دست میدهد و ادامۀ این روند به مرگ آن منجر میشود
shiftsدیکشنری انگلیسی به فارسیتغییرات، تغییر، انتقال، تغییر مکان، تغییر جهت، نوبت، تعویض، عوض، نوبت کار، تناوب، استعداد، ابتکار، مبدله، تعبیه، نقشه خائنانه، حقه، توطئه، تغییر دادن، انتقال دادن، پخش کردن، تعویض کردن، تغییر مکان دادن، تغییر مسیر دادن
دگرگون شدندیکشنری فارسی به انگلیسیbreak, change, diverge, metamorphose, mutate, shift, switch, turn, shift