شاخ شاخلغتنامه دهخداشاخ شاخ . (ص مرکب ) پاره پاره . (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (شعوری ). به درازا همه جا دریده . جداجدا به درازا. ریش ریش . چاک چاک . لخت لخت . تارتار. قطعه قطعه . پارچه پارچه . تکه تکه . و رجوع به شاخ شود : چو شانه شد جگرم شاخ شاخ ز آ
شق شقلغتنامه دهخداشق شق . [ ش ِ ش ِ ] (اِ صوت ) صدایی که از برخورد پا به چیزی ویا از برخورد چیزی خشک به چیزی برخیزد : از آن سو خش خش مخفی از اینسو شق شق مدفون شنو این رمز از قاری سوءالت آن جوابت این .نظام قاری .
روحانیدیکشنری فارسی به انگلیسیclergyman, cleric, clerical, divine, ecclesiastical, spiritual, priest, sacred, sheik, sheikh
سالاردیکشنری فارسی به انگلیسیarch _, captain, chief, chieftain, dean, elder, father figure, head, headman, prince, raja, rajah, sage, sheik, sheikh, worthy