سلحدارلغتنامه دهخداسلحدار. [ س ِ ل َ ] (نف مرکب ) آنکه سلاح بتحویل او باشد. (بهار عجم ) (آنندراج ). مخفف سلاحدار : شحنه ٔ میدان پنجم تا سلحدار تو شدزخم او بر جسم جانی نه که جانی آ
سلاحدارلغتنامه دهخداسلاحدار. [ س ِ ] (نف مرکب ) آنکه سلاح بتحویل و بعهده ٔ او باشد. (آنندراج ). || سلاح بردار و کسی که ساز جنگ با خودبرداشته باشد. (ناظم الاطباء) : و بدر حاجب سرای
سلاحداریلغتنامه دهخداسلاحداری . [ س ِ ] (حامص مرکب ) اسلحه داری . نگاهداری اسلحه : هریک مردی را از خویشان خویش اختیار کنند که بسلاحداری بباید. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 67).زهره دهدش