سیرملغتنامه دهخداسیرم . [ رُ ] (ا) تسمه و دوالی باشد سفید که چشمه ٔ آن را کنده باشند بجهت آنکه نرم شود و از آن بند شمشیر کنند و بند کارد و خنجر و شکاربند پرندگان شکاری نیز سازند
سیرمفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدوال از پوست شکار که از آن بند شمشیر و خنجر درست کنند؛ تسمه: ◻︎ برای مصلحت کار دوستان تو هردم / زمانه برکشد از پشت دشمنان تو سیرم (ابنیمین: ۱۳۴).
سیرمَهگویش بختیاریسُرمه (زنان سُرمه را خود به شرح زیرتهیه مىکنند:موم زنبور عسل را در آبگرم مالش دهند تا ذرّات عسل از آن جداشود؛ سپس آن را لوله کرده نخى پنبهاىدر میان آن گذارند و
سیرموک، سرموکواژهنامه آزادنوعی پیازچه که در فصل بهار در زمین های زراعی یا آیش می روید و به عنوان یکی از مواد اصلی دمپختک استفاده می شود که در گویش حسن آبادی به آن "دمپخت سیرموکی" گویند و