swayingدیکشنری انگلیسی به فارسینوسان، تاب خوردن، در نوسان بودن، سلطهحکومت کردن، متمایل شدن بعقیدهای، این سو و ان سو جنبیدن
گفتهدیکشنری فارسی به انگلیسیbyword, comment, dictum, observation, remark, saw, saying, speaking, speech, statement, utterance