قصیرلغتنامه دهخداقصیر. [ ق ُ ص َ ] (اِخ ) جزیره ای است کوچک نزدیک جزیره ٔ هنگام ، و در آن است مقام ابدال . (منتهی الارب ).
قصیر لخمیلغتنامه دهخداقصیر لخمی . [ ق َ رِ ل َ ] (اِخ ) ابن سعد. از نوابغ جاهلیت است . وی صاحب جذیمه ٔ وضاح است و سخنان او با جذیمه مشهور است در خبر جذیمه و زباء.او کسی است که زباء ر
قصیر عطیةلغتنامه دهخداقصیر عطیة. [ ق ُ ص َ رُ ع َ طی ی َ ] (اِخ ) نام جایی است در اندلس . مؤلف حلل سندسیة درباره ٔ سعیدبن عیسی رعینی ملقب به قصیری گوید: یعرف بالقصیری لولادته بقصیر
قصیر معین الدینلغتنامه دهخداقصیر معین الدین . [ ق ُ ص َ رِ م ُ نُدْ دی ] (اِخ ) از توابع اردن است و در آن نیشکر فراوان روید. (معجم البلدان ).
قصیرةلغتنامه دهخداقصیرة. [ ق َ رَ ] (ع ص ) کوتاه . رجوع به قصیر شود. || زنی که وی رابه خانه بازداشته باشند و نگذارند که بیرون آید. || دانی النسب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد):ف